از یکدگر جداییم و شرح اینقدر!

ساخت وبلاگ


بیایم و در مورد زندگی بنویسم..


مثلا" بنویسم من و تو علی رغم اینکه هم را دوست داریم و میخواهیم،

نمیتوانیم به هم برسیم و آنقدر گند خورده توی حالمان

و اینقدر دارند گند میزنن تووی حالمان

که

خودمان هم از به هم رسیدنمان حالمان به هم میخورد...

این همه تفاهم شازده

و تو آنسوی مرزهایی و من این سو...

.

.

چقدر نزدیک بود نگاه های تو به من و نگاه های من به زمین

چقدر نزدیک بود قدم هایمان در کفش کنار یکدیگر..

قدم میزدیم و فکر میکردم که بین این جماعت کسی بیشتر از تو به من و بیشتر از من به تو می آید..؟!

.

.

گفتی برویم نماز بخوانیم؟!

.

.

و من نگفتم روزی آرزو داشتم این را از دهانی بشنوم که که 6 دانگش برای خودم باشد...

.

.

اولین و آخرین نمازمان بود،

تو آن جلوها پشت پرده ی حایل و من این عقب، دلم میخواست به جای امام جماعت به تو اقتدا کنم..

عربی ات فصیح تر بود و دلت صاف تر...تقوایت حریم داشت و نه فقط برای بالای منبر

آخرین نمازمان بود شازده، آخرین نمازمان..

.

.

و مشاور از پشت عینک نگاهی به برگه هایش می اندازد و میگوید، خیرش در این بوده!


ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 166 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 15:13