از این دست قضایا

ساخت وبلاگ

تا مطلب پست قبل آماده میشه یک نیمچه روایت واقعی بنویسم اینجا برای تذکر خودم که یادم نره گاهی ممکنه آدم سر از کجاها پیدا کنه...

دو تا دوست محترم هستن خانم الف و خانم ب.

خانم الف دلبسته ی یکی از خواستگاران محترم و موجهی میشه که درب منزلشون رو میزنن و در رویای تشکیل یک زندگی عاشقانه روزهاش رو به شب میرسونه. در پروسه ی خواستگاری مشکلی پیش میاد و روند طولانی میشه. مشکل از جانب خانواده ی پسر و شخص مادرشون هست که دوست ندارن پسرشون با دختری که بین نودونه جنبه ی مثبت یک جنبه ی منفی هم دارن ازدواج کنه(جنبه ی منفی نظر مادر پسره، از نظر شرع و دین اصلا این ویژگی منفی به شمار نمیاد).

پسر کی هستن؟ نواده ی وکیل الرعایا ؟ خیر. یک کارمند قراردادی ساده که دختر خانم بخاطر جنبه های دینی و ایمانی ایشون رو پذیرفتن.

این پروسه ی خواستگاری چند سال طول بکشه خوبه؟ یکسال؟ دو سال؟ سه سال...

پنج سال! و دختری که در این بین منتظره و سالهای عمرش در این انتظار از بین میره و پسری که اصرار میکنه که من دارم تمام تلاشم رو میکنم برای رضایت مادر...

کار به مراجعه به اساتید عرفان در قم میرسه و ... 

پسر از یکسو نگران دل مادر از یکسو نگران تباه کردن زندگی دختر...

در نهایت اعلام میکنه که نمیشه و زندگی شما دختر خوب تباه میشه اگر همسر من باشید، شما رو به خیر و ما رو به سلامت..

بریم سراغ خانم ب، چه نقشی در داستان ما دارند؟ دوست صمیمی خانم الف هستند و در جریان ماجرا و بدبین به مسائل و بعد از خراب شدن حال خانم الف و به اتمام رسیدن کار نگران ما وقع و همچنین ناظر این جریان چند ساله...

خانم ب تعریف میکردن که دوستش الف به اون آقا پسر گفته بود که من محرم اسرارشم و در خیلی از مسائل کاری و مشاورات با من در ارتباطه. کمی که از اتمام ارتباط آقای محترم با خانم الف گذشت، آقای محترم پست رده بالایی در یکی از ادارات دریافت کردند و کمی بعد به من پیام دادند، خانم ب با چشم های از کاسه بیرون جهیده تعریف میکرد که من تصور میکردم از فراغ الف غمگینه و میخواد بواسطه پیامی ارسال کنه اما کمی که گذشت متوجه شدم قصد قصد دیگریست و حرف خواستگاری و ازدواج از من که دوست صمیمی الف بودم در حال مطرح شدنه....وحشت کردم و صحبت رو به سمتی سوق دادم که با پایان باز ختم بشه و بعد هم بلاک و بلک لیست و قس علی هذا...

خانم ب اینطور ادامه داد: هنوز که هنوزه تلخی این جریان رو توی قلبم حس میکنم. فکر اینکه یک آدم با اون وجنات به خودش اجازه بده با زندگی کسی چندین سال بازی کنه و بعد عین آب خوردن سراغ کیس بهتری (به خیال خام خودش) بره، صرف یک تفاوت دو میلیمتری واقعا برام وحشتناکه...

...............................

الحمدلله که خدا ستارالعیوبه و ریز و درشت اعمال ما نزد خودش محفوظ اما گاهی به قدر جرعه ایی تذکر فکر کردن به سرانجام و نتیجه ی اعمال هم خالی از لطف نیست.

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 11:20