دوستانی دارم، بهتر از آب روان

ساخت وبلاگ

خب قصه از اونجا شروع شد که بچه ها تصمیم گرفتن منو خوشحال و سورپرایز کنن...و

یکساعتی رانندگی کردن و رسیدیم به

اتاق فرار

تا اون لحظه ایی که از در اصلی رد نشدیم و چراغ ها خاموش نشد باور نکردم که دارن اینکارو با من میکنن..!!

بعد از اون اکیپ دوستان بودن

یه اتاق فرار

و منی که اینقدر جیغ میزنه که حتی آکتورهای اتاق فرارم ازش فراری ان ...

از یه جایی به بعد روسریم رو توی صورتم کشیدم و بدون اینکه اطراف رو ببینم همراه بقیه از این اتاق به اون اتاق رفتم..

ولی خب این ترفندم جوابگو نبود، آخر بازی اپراتور زنگ زد و خطاب به من گفت باید تمام مسیرو برگردی و فلان شیء رو برداری...

اینکه چیکار کردم و چطور رفتم و برگشتم بماند

یادمه یه جاهایی ندای درونم میگفت وانمود کن که غش کردی. حقیقتا اینقدر فشار روانی حس میکردم که خیلی سخت نبود وارد فاز بیهوشی بشم..فقط از ترس اینکه مبادا همه ی اون موجودات نزدیکم بشن که ببینن چم شده دور این فکر رو خط کشیدم

یادمه توی اتاق آخری خطاب به اون موجود کریه با لباس بلند سیاه میگفتم، آخه چرا اینکارو میکنی؟ خدارو خوش میاد؟!!!

احتمالا طرف پشت ماسک روده بر شده....

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1402 ساعت: 15:51