نقطه اتصال ۲

ساخت وبلاگ

به مطلب نقطه اتصال نگاه کردم و متوجه شدم مبهم نوشته شده..

چرا گفتم و نوشتم؟

یکی از کسانی که چنین تجربه ایی داشت، میگفت من خودم رو میدیدم که به سمت یک پرتگاه بدون انتها میبرن و برهنه بودم اما هاله ایی از دودسیاه اطراف منو گرفته بود...نه برهنگی مثل این دنیا بود، نه اون هاله سیاه مثل لباس این دنیا، بحث جسم اون طور که خاص این دنیاست متصور نبود، انگار که وجود من پیچیده شده در سیاهی، مخلوط شده با اون دوده ی مشمئز کننده بود

میگفت من توی قرآن خونده بودم که جنس لباس جهنمیان از قطرانه، اما تصوری که داشتم یک چیز مذاب مثل قیر بود نه اون چیزی که در اون حالت دیدم...

میگفت وقتی قرار بود من رو بندازن توی اون پرتگاه کسی نبود که من رو بندازه بلکه من خودم بودم که میرفتم انگار که من جام اونجا باشه...

و وقتی که در حال سقوط بودم در ذهنم بود که اسم امام حسین علیه السلام رو صدا بزنم، درون من تماما فریاد میکشید این اسم رو اما در ذهن من انگار گم میشد و نمیتونستم به زبون بیارم، انگار که یادم میرفت این شخص کیه..

خب میتونستم بعدا فکر کنم این حالت مثل حالات خواب و قفل شدگی بدن در خوابه اما وقتی یک اسم دیگه در دهان من گذاشته شد که اصلا بهش فکر هم نکرده بودم و اون رو فریاد زدم فهمیدم قضیه با یک خواب معمولی یا تصورات و تخیلات کاملا متفاوته...

میگفت که من عناد داشتم، لجبازی خاصی در من بود که به این سادگی ها با این مسائل کنار نمیومدم و انکار میکردم، شاید از بار و سنگینی حقیقت فرار میکردم

اما وقتی حقیقت رو به نحوی دیگه دیدم که جای انکار نداشت همه چیز فرق کرد..

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:54