این نوشته خواندنی نیست گریستنی است

ساخت وبلاگ

این متن نه ابتدایی دارد و نه انتهایی، نه بین خطوط آن ارتباطی است...اینها افکار در جریان یک ذهن است که کمی معلق شده پس وقت خود را هدر ندهید.

 

زبان بند می آید، وقتی میخواهم بنویسم. همینکه قلم و کاغذ را کنار میگذارم جمله ها ریتم وار می آیند و میروند اما کافیست قصد نوشتن کنم. واویلایی میشود.

 

 

چند وقتی بود مملو از سوال بودم. من در زندگی بارها و سالها اسیر سوالات و گذرگاه های شک آمیزی بوده ام که پس از تنگی های بسیار به گشایش رسیده و پاسخی درخور شنیده ام .اعتراف میکنم که در طول آن دوره عسرت بارها از رسیدن به پاسخ ناامید شده ام. اصول دین و هدف خلقت را همینطور فهمیدم و خیلی چیزهای دیگر. این چند ماهه برایم سوال شده بود که اگر مسئول خوبی نیست و انقلاب اسلامی میخواهد انتهایی چون دولتمردان الف و ب داشته باشد پس به کجا میرویم؟ من چرا خودم را به آب و آتش بزنم؟ بنشینم یک گوشه و تحقیقاتم را انجام دهم. فارغ از همه. اصلا شاید به کشوری دیگر سفر کردم.

نمیخواهم شرح دهم که چه مقدار درگیر بودم و چه روزها که با بغض طی نشد و اگر حال این روزها را بدانی میفهمی که از هزاران سال طویل ترند. تا تو آمدی.
 

 

چند وقتی بود که دست از دعای شهادت و جهاد شسته بودم، آنقدر این و آن گفتند که تو زنی و باید اولویت آن باشد که ما میگوییم که ترسیدم. فکر کردم شاید راست بگویند و من به خطا رفته ام. آنقدر در جواب طلب دعای شهادت گفتند اصل عاقبت بخیری است که احساس کفر کردم. تلاش کردم تا عطش سوزناک شهادت را کنار بگذارم و به دعای عاقبت بخیری بسنده کنم. شاید به مذاق خیلی ها خوش نیاید اما عاقبت بخیری برای من یک تفسیر نه سیخ بسوزد و نه کباب یک تفسیر هم خدا و هم خرما در بطن خود دارد. حرارت دعا رو به افول بود تا تو آمدی.

 

مدت ها بود نگران وضعیت رسانه ایی جهه مقاومت بودم. نگران بحث تربیت و نگران کودکانی که با الگوهایی چون شخصیت های مارول بزرگ میشوند. نگران افول غیرت و عفت نگران جابه جایی ارزش ها. نگران کمبود امکانات رسانه ایی و هالیوودی . تا تو آمدی.

 

 

 

غصه داشتم، مدام در فکر چهل سال انقلاب و گام دومی که انگار لرزان شروع شده بود، نگران کمرنگ شدن یاد جبهه برای مردم، عدم فهم مفهوم مقاومت یا ضرورت حیات با عزت بودم. کسی چه میدانست که حیات با ظالمان از مرگ بدتر است مگر بمباران لیبرالیسم اولویت شماره یک را چهل سال است، شکم نشان نمیدهد؟ لیبرالیسمی که منطق را پایمال میکند و قواعد سیاست همان قواعدی که برای ابرقدرت ها خوبست و برای ما بد و همان قواعدی که میگوید بره باش گرچه دیگران گرگ اند و دریده شو چون این نشان روشنفکری است و در هر حال گوسفند باید پابوس گرگ باشد برای دو جریب زمین چمن بیشتر برای چریدن را علم کرده است. غصه داشتم تا تو آمدی.

 

بهت داشتم از بیراهه های برجامی، از آمار دروغ رسانه ها، از خالی شدن نجف و کربلا و از پایمال شدن زحمت سالها مقاومت، آن راکتور از سیمان پر شده، از درگیری های خیابانی، برادر کشی و روان پریشی نظرات در فضای مجازی تا تو آمدی.

 

 

میترسیدم از خالی شدن کتاب ها از یاد فهمیده ها، از آموزش های پلید سازمان ملل در جهت انقراض و تحدید نسل مردم منطقه. از گرانی و کم شدن صبر مردم از جنگ دلار بر علیه ریال و برهوت استراتژی اقتصادی میان مسئولان و زیر پا ماندن تئوری جوانان، تا تو آمدی!


فکر میکردم به 88 که اشک های آقا غائله را خواباند و هی پشت دست گزیدن که اینبار چه چیزی باید بخواباند حیله دشمن را. و عراق امان از عراق در محاصره غرب و هزار کار فرهنگی نکرده و میراث نجات یافته از چنگال داعش و ثمره خون شهیدان عراقی و ایرانی بر صراط تشکیک، تا تو آمدی.

 

من دیگر از بحث های بی سرو ته خسته شده بودم . از بینه های روشن تر از آفتاب برای موش های کور. من از هلهله ها و روی چوب رفتن روسری ها خسته شده بودم. من از پمپاژ 24 ساعته ناامیدی از هزاران شبکه و پیج و خالی بودن دستم برای پاسخگویی خسته شده بودم. مگر من با یک پیج و یک کانال با نهایتا 100 مخاطب چه میتوانستم بکنم؟ من از تکرار هزارباره لزوم مطالعه خسته شده بودم من از خودم و بیهوده بودن خسته شده بودم از به درد نخوردن و نتیجه بخش نبودن اعمالم تا تو آمدی.

 

تو با آن صبر بی مثال، تحمل آن همه فراق ...سالهایی که سال نیستند و هر کدام قرن ها زندگی اند، چگونه تاب آوردی؟ چگونه در تلون سیاست ها و صندلی ها تنها لباس خاکی دلت را برد؟چگونه از میان مقامات معنوی ذبح شدن برای دوست و از مقامات مادی پدر شدن برای یتیمان را برگزیدی؟ و آن صورت بی مثال از کجا نقش گرفت؟ آن هیبت دشمن شکن و آن مهر بی دریغ.ای جمع اضداد و نقطه وحدت اسامی متبرکه.

 


قدیمی تر ها میگفتند انقلاب ما انفجار نور بود و من نمیفهمیدم! میگفتند دفاع مقدس نقطه عطف معادلات تاریخ بود و من نمیفهمیدم! میگفتند رزمنده ها از جان مایه میگذاشتند و با مختصر قوتی کمر استکبار را شکستند.. میگفتند خمینی با اشاره خود برگ های برنده شیطان بزرگ را زیر و روو میکرد. در بهترین حالت شاید با خودم گمان میکردم که کسی از حب زیاد و فضای موجود دچار خطای محاسباتی شده، من ندیده بودم باور نداشتم ! تا تو آمدی...

در یک شبانگاه تا ستاره دنباله دار انقلاب بار دیگر در پهنه تاریک جهان بدرخشد و من باور کنم که هیچکدام از اینها نه دروغ بوده، نه توهم، نه ایده آل گرایی و نه شعار توخالی، تا بتوانم با نهایت صداقت به فرزندانم بگویم :

نعره های ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش..
تا به فرزندانم بگویم دیو چو بیرون رود فرشته درآید..
تا به فرزندانم بگویم به لاله ی در خون خفته، شهید دست از جان شسته..

تا به فرزندانم بگویم این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرب و بلا آمده

تا به فرزندانم بگویم نحن الصامدون

تا به فرزندانم بگویم کربلا کربلا ما داریم می آییم
تا به فرزندانم بگویم کلنا عباسک یا زینب

تا به فرزندانم بگویم این گل را به رسم هدیه

تا به فرزندانم بگویم مرگ بر آمریکا
 

از حقیقتی ترین حقایق عالم اند.


تا به فرزندانم بگویم آنچه دیگران اسطوره میخوانند هزار مرتبه بالاتر از آن در اینجا محقق میشود و بگویم فارغ از تمام الگوها ثمره و نماد انقلاب اینجاست، حی و حاظر و جمیع دستاوردهای مادی بشیریت قابل برابری با کفش او هم نیست...

 

(این متن ادامه دارد..)

 

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 26 دی 1398 ساعت: 19:56