باران که میبارد

ساخت وبلاگ

تووی جاده ایم و باران گرفته. چه باران زیبایی، از آنها که خیلی دوست دارم...

اصلا" مگر میشود باران را دوست نداشت؟ دو سوی جاده کوه ها و دشت های وسیعی است و من دلم میخواهد بالای آن یکی بروم. درست نگاه کن آن سمتی را میگویم! همان که میان بارش باران ستونی از نور هم به آن تابیده...بروم آن بالا بنشینم و زانوهایم را بغل کنم، تا انتهای افق را بنگرم، در دل سنگ ها نفوذ کنم...

این چه حسی است شازده؟ این بی نهایت خواهی؟...
.
.

تو کجایی شازده؟ کنار من؟! یا در افقی دیگر؟
روی آن کوه یا همینجا؟ در وجود من؟!
قطرات باران را حس میکنی؟ چه زیبا میغلتند و به کنه پیکرمان نفوذ میکنند....


نمیدانم چرا هر وقت حرف زدیم خنده ام گرفت، با اینکه اصلا" عادت ندارم و خودم هم از اینحالت متعجبم...

به همین باران سوگند میترسم و نگرانم از اینکه شرمنده عالم شویم و زیبایی ها را به زشتی بدل کنیم وگرنه مبدیدی که...


میترسم این باور های مذهبی و غرور به آنها گولمان بزند و در محضر کبریایی پروردگار تکبر کنیم و رانده شویم...

گرچه الان هم بسیار دوریم اما نمیخواهم وجودمان چنین نقشی را در عالم رقم بزند وگرنه میدیدی که....


دلم میخواهد با دلی آسوده به محضر مولایمان برسیم، دلم میخواهد نگاه پرمهرش روحمان را نوازش دهد و در او حل شویم... ذوب... وگرنه میدیدی که....

شازده نگاه کن! همینجور زیبا نیست؟ هر دو باوری مشترک داریم و بخاطر آن از بسیاری از خواسته ها چشم میپوشیم...که اگر نمیپوشیدیم میدیدی که...


شازده کمک کن، دست روحم را بگیر و نگذار پایم بلغزد، هر جا که دیدی مایل به سقوطم پرو بالم بده و به پروازم کمک کن...عظمت و پاکی روح تو بالاتر از اینهاست ...همینطور نگاهش دار ...

.



ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1396 ساعت: 10:43