نهایتا"

ساخت وبلاگ


وعده کردم که یک روز بدهم وبلاگم را بخوانی...

الان که نه!

نوشتنش برای من مفسده دارد..

وای به حال خواندنش برای تو!!!


نمیدانم چندسال دیگر کنار هم با استکان های پر از دمنوش بهارنارنج مینشینیم و اینها را میخوانیم،

و

یا اینکه من نشسته ام در کتابحانه و تند تند در مورد معضلات اجتماعی تایپ میکنم و به صمیمی ترین دوستم مشاوره میدهم که دور این عشق آخریش را خط بکشد

و تو تند و تند در کلاس درس داری تئوریها را واگویه میکنی و دستت را در مقابل سوال آن دختر لوندی که مدتهاست بالا و پایین میپرد تا جوابش را بدهی بالا می آوری که وقت تمام شده و حوصله اش را نداری و ... شب به خانه ی مجردی ات میروی و من هم به خانه ی کلنگی پدرم..



چه میدانم شازده که خدا چه برایمان رقم زده و چه میخواهد...


خیر است...30 سال را که داریم رد میکنیم، 30 سال دیگر هم نهایتا" رویش...

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 8:42