یا ذا الامن و الامان...

ساخت وبلاگ


یک روز گذشت. دیشب به این نتیجه رسیده بودم که خداحافظی را تاب می آورم.


صبح اما حفره ی عمیق درون سینه ام همچون درز پنجره ی خانه ی قدیمی پدربزرگ در کوران بادهای زمستانی سوت میکشید..

هیچ جوره با دستانم نمیتوانستم بپوشانمش..سیاهچاله ای شده بود با رنگ یخی که همه چیز را به درون میکشید..

ترس و رعشه غالب وجودم را گرفته بود...دوست جان که کنارم خوابیده بود ناخودآگاه دستش را روی شانه ام انداخت، آن دست را نمیخواستم..به سختی خودم را کنار کشیدم و سعی کردم چهره ات را بار دیگر در ذهن تداعی کنم.


بیا و برگرد! بگذار دلمان به گرمی هم شعله بگیراند، گرم شود، لبریز و سرشار...

بگذار که خیالم راحت شود و دیگر تو را، شما خطاب نکنم!

هر روز با خیال راحت پیام بدهم و آیت الکرسی به سوی دیدگانت فوت کنم...


عزیز دلم، دلم برایت نه تنگ میشود و نه ضعف میرود، بی تو دلی نیست! یک حفره ی تو خالی درون سینه دارم..

برگرد، گرچه میدانم حجم درد تو و وسعت زخم ات عمیق تر از مال من است،

برگرد، ... با هم درمانش میکنیم...

.

.

دیشب خواب دیدم! خوابی دیدم با تم نظامی، در رابطه با امنیت ملی و غیره حرف میزد، مهارت های کار با اسلحه و چه و چه! من هم جزء تیم تحت آموزش بودم، فرمانده که سوال کرد شاخص امنیتی "تو" چیست؟! بغض کردم!!!   گریه کردم، فریاد زدم و در خود پیچیدم،

امنیت من رفته بود!



ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 15:13