ترک

متن مرتبط با «خوشبختی را به بها میدهند نه به بهانه» در سایت ترک نوشته شده است

به یمن اردیبهشت در جوار گلهای آویزی

  • صورت خوبت نگارا خوش به آیین بسته‌اند گوییا نقش لبت از جان شیرین بسته‌اند از برای مقدم خیل و خیالت مردمان ز اشک رنگین در دیار دیده آیین بسته‌اند کار زلف توست مشک‌افشانی و نظارگان مصلحت را تهمتی بر نافهٔ چین بسته‌اند یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه یا به گرد ماه تابان عقد پروین بسته‌اند خط سبز و عارضت را نقش بندان خطا سایبان از عنبر تر گرد نسرین بسته‌اند جمله وصف عشق من بودست و حسن روی تو آن حکایتها که بر فرهاد و شیرین بسته‌اند حافظا محض حقیقت گوی یعنی سر عشق غیر از این گویی خیالاتی به تخمین بسته‌اند بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهار

  •   مبارک و سرسبز بحمدلله :)        , ...ادامه مطلب

  • پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲

  •     آنکه بر ظلم شب حمله ور شد ...       ______________________ پ.ن: الحمدلله بر وجود نعمت اولیاء الله   پ.ن ۲: گفت شکر نعمت، نعمتت افزون کند    , ...ادامه مطلب

  • چگونه فانتزی ها واقعیت زندگی ما را تحت الشعاع قرار میدهند؟ (۲)

  • ابتدا تشکر کنم از دوستانی که با جزئیات اون چیزی که در ذهنشون بود رو مطرح کردند. اما ادامه بدیم مطلب رو با توجه به چند نکته. اول: اینکه  خوشایندهای ذهنی از کجا میان؟ اینکه یکنفر دوست داره در سفر ساکن اتاق هتل باشه یا ساکن کلبه ی نقلی روستایی. چه اتفاقی در ذهن فرد افتاده که چنین علاقه ایی داره؟ اگر مرجع حس ثابت بود همه باید هتل رو دوست میداشتند و یا کلبه. اما این علاقه بین افراد مختلف متفاوته. این تفاوت از کجا میاد؟ دوم: تا حالا شده به جایی یا چیزی علاقمند باشید اما بعد از مدتی دلتون رو بزنه؟ مثلا علاقه به کلبه ی جنگلی داشتید ولی بعد از بروز یک حادثه دیدن کلبه ی جنگلی باعث ایجاد حس ترس در شما بشه؟ یا غذای خاصی رو دوست داشتید و بعد از یکبار حال به هم خوردگی بعد از مصرف اون غذا از چشمتون افتاده و با دیدنش حس بدی پیدا میکنید؟ یا فردی رو دوست داشتید و بعد از دیدن یک گناه یا کار زشت حس محبتتون از بین رفته یا کمرنگ شده؟! کمی فکر کنید و اگر تجربه مشترک با مواردی که گفتم داشتید منت بگذارید و در کامنت ها عنوان کنید., ...ادامه مطلب

  • چگونه فانتزی ها واقعیت زندگی ما را تحت الشعاع قرار میدهند؟

  • تا حالا به این فکر کردید چه تصورات ایده آلی از مسائل مختلف در ذهن و نگاه شماست؟ مثلا تصور ایده آل شما از یک مسافرت خوب چیه؟ دقیقا اون تصویری که توی ذهنتون هست رو میخوام خیال مکانی که قصد دارید به اونجا برید. آب و هوای اون مکان. خانه، مسکن یا هتلی که دوست دارید در اون باشید. رنگ غالب محیط مسکن. نور محیط، نیمه تاریک بودن، روشن بودن، نور طبیعی یا نور چراغ و یا نور شمع. بوهای غالب اون مکان. خوراکی هایی که در تصور شما هست. چنین ذهنیتی دارید؟ اگه دوست دارید ذهنیتتون رو در کامنت ها بنویسید. تا من سوال اصلی رو مطرح کنم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • قرارهای بعد از سی سالگی

  • امروز با "مسافری از هند" و "مارکوپولو" بیرون رفتیم. آخرین باری که همدیگه رو دیدیم دو یا سه سال پیش بود. از حلقه صمیمی دوستان دوران دبیرستان فقط ما سه تا موندیم که به قرار و دیدارهای سالانه علیرغم اختلافات شدید فکری همچنان پای بندیم.  دیدارمون معمولا اینطوری پیش میره که تا یکی میاد حرف سیاسی و فرهنگی بزنه اون یکی سریع میگه اینو نگو الان دعوامون میشه! :)))) همه چند لحظه سکوت میکنیم و در نهایت به مسائل دیگه میپردازیم... امروز بحث حول محور ازدواج مارکوپولو بود..بعد از سالها اقامت در (...) بالاخره فرد مناسب رو پیدا کرد و دوره آشنایشون به لطف خدا بخوبی در حال پیش رفتنه.  حالا چطور آشنا شدن؟ یکی از خانم معلم های کلاس زبانش که همسر آسیایی داره باهاش صحبت میکنه و اجازه میگیره که فرد مناسبی رو معرفی کنه. دقیقا سیستم واسطه گری خودمون اما از نوع اروپاییش... و از بین تمام مدل ها و تجربه ها این یکی جواب میده :) میگفت اولین باری که براش فسنجون پختم برگشت و گفت از طرف از مادرت تشکر کن که چنین دختری تربیت کرده :) و من اینجا فهمیدم موقعیت درست، فرد درست و رابطه درست اصلا چی هست و چطور میتونه باشه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هندوانه

  • دوستانی که فضای مجازی رو دنبال میکنن احتمالا میدونن که این روزها هندوانه بعنوان نماد چه کشوری مشهور شده. میدونید؟, ...ادامه مطلب

  • جهان مجمریست دلدادگان را

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کارهای به ظاهر بی نتیجه

  • گاهی اوقاتم میشینم فیلم هلن کلر رو نگاه میکنم، اون قسمت تلاش های بیحاصل و رنج مربیش و اندکی از سنگینی شونه م کم میشه    , ...ادامه مطلب

  • مفاهیم اعتقادی به زبون ساده لری

  • احتمالا شنیدید که در داستان ها و متون دینی برخی مذاهب مطالبی در مورد کشتی گرفتن فلان پیامبر با خداوند(نعوذبالله) یا در مورد فرزند داشتن خداوند و مواردی از این دست بیان شده. خیلی از ما با خوندن مطالب اینچنینی ممکنه خندمون بگیره یا بگیم واضحه که این صفات از خداوند به دوره. اما در مقیاس وسیع تر که نگاه کنیم میفهمیم با چند کلمه ساده چقدر در ادیان و مذاهب گوناگون انحراف ایجاد شده. وقتی اصل و یگانگی توحید زیر سوال میره، بندگان خدا دیگه معیار ثابتی برای زندگی ندارن. مثلا وقتی یک بنده به این نتیجه برسه که نعوذ بالله نبی یا خداوند خطا مرتکب شده با خودش میگه خب منم حق دارم خطا مرتکب بشم و هیچ اشکالی نداره.  این دروغ ها هر چقدر به منبع توحید نزدیک تر باشن در نهایت زاویه انحراف بزرگتری میسازن و هر چقدر از توحید فاصله میگیرم انحرافات خرد تری رو رقم میزنن. خدا چرا توحید رو برای فرد و اجتماع واجب میدونه؟ چون قراره اجتماع بر اساس یک اصل واحد و یک نقطه تعادل حرکت کنن، اگر نقاط تعادل متعدد باشن (در واقع یعنی نقطه تعادلی نباشه) هر کس به سمت و سو و جهتی میره و در واقع خود اجتماع و افراد به مرور هلاک میشن. برای ساختن یک دیوار سادهوبه شاقول نیازه وگرنه در نهایت آجرها فرو میریزن.  حالا آدم یک بررسی بکنه و با خودش ببینه که چه کسانی از توحید و تمام زیر شاخه هاش وحدت زدایی میکنن، اینها ضداجتماع ترین افراد بحساب میان. کار ما از توحید شروع میشه و با زیر شاخه های اون مثل نبوت  امامت، عدل و احکام و قوانین و ... جلو میره. اینکه کسی بدون استدلال خاصی و تنها بر اساس وهم، خیال یا خواسته شخصی این موارد رو نسبی خطاب میکنه یا دیگران رو تشویق به نسبیت گرایی میکنه فارغ از اینکه نیت اصلاح د, ...ادامه مطلب

  • فیلمانه

  • بیاید دوستان، فیلم های زیبایی که دیدید رو با مختصری شرح اینجا بنویسید،  من دیگه در آرشیو سایت ها فیلم جذاب و گیرا پیدا نمیکنم ...دعای خیرم بدرقه راهتان!!@ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زوایای پنهان مرد بودن

  • -جلسه اول- آقا پسری که به تازگی پذیرش کردیم درگیر اتیسم یا شبه اتیسمه شرح حال مختصری از خانواده میگیرم و فرزندان قبلی. دختر بزرگ خانواده نوجوان و هوش خوبی داره مادر و پدر هم رفتار مناسبی دارن و با مقوله ی فرزند پروری آشنان از مادر میپرسم علت درگیری فرزندتون و اضطراب زیادش چیه؟ کمی فکر میکنه و میگه نمیدونم خانم، شاید به این خاطر که ایام بارداری شدیدا اضطراب داشتم. علت رو جویا میشم.. توضیح میدن که زمان بارداری بخاطر نبود همسرشون و نگرانی از دست دادنشون دائما در اضطراب بودن. کنجکاوی میکنم و میپرسم مگه کجا بودن؟ جواب میدن که سوریه. -جلسه پنجم- از مادر میپرسم که فرزند گاهی دچار حمله هراس میشه. شما همچنان اضطراب دارید ؟ و این نگرانیتون رو کودک میبینه؟ چند لحظه ایی سکوت میکنه ... من نه دیگه، من مشکلی ندارم اما پدرش اضطراب داره.  تعجب میکنم! پدر چرا؟ لبخند شرمگینانه ایی روی لب مادر نقش میبنده، از وقتی از جنگ برگشته دائم مضطربه و فکر میکنه قراره کسی ما رو ازش بگیره، وقتایی که بیرون میریم فکر میکنه کسی میخواد مارو بدزده.. قیافه چهارشونه و محکم پدر که هر روز در سالن انتظار منتظر برگشت خانواده ش از جلسه درمانی هست رو توی ذهنم مرور میکنم. باورم نمیشه اون مرد با این همه اضطراب دست به گریبان باشه... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پشت صحنه ی وبلاگ نویسی

  • خیلی وقت ها دلم میخواد بیام اینجا و از تجربیات شخصیم در ارتباط با دین و مذهب براتون بنویسم، گاهی حتی مینویسم اما در پیشنویس ها ذخیره میکنم و با خودم میگم هر کسی تصورات خودش رو داره و قطعا با یکی دو مطلب نمیشه مفاهیم و تجربیات زیسته رو به وضوح منتقل کرد و سوء برداشت های زیادی پیش میاد و کلا منصرف میشم ... مخصوصا وقتی بازخورد ها و تصورات افراد در قالب کامنت رو میبینم بیشتر به نارسا بودن مجازی در انتقال عواطف، احساسات و تجربیات  پی میبرم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پیامی از یک دوست تفریطی به من افراطی

  • (از سری کامنت های خصوصی که بدون آدرس دریافت میکنم): امروز داشتم یه ویدیو میدیدم از اثر مومنتوم یا تکانه خطی. به این معنی که رفتار کوچک ما می‌تونه اثرات بزرگی روی جهان بذاره. توی اون ویدیو یه دومینو از 13 قطعه تشکیل شده بود. اولین قطعه که کوچکترین قطعه بود حدود 50 گرم بود. رد و 13همین قطعه 50 کیلوگرم(هر قطعه ۱۵ برابر قطعه قبلی) . در نهایت یه قطعه 50 گرمی یه قطعه 50 کیلویی رو انداخت.بنویسین. گرچه من گاهی میام اینجا فک می‌کنم شما کمی افراطی هستین اما شما خوب می‌نویسین. نوشته‌های شما می‌تونن اون قطعه 50 گرمی باشن بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آخرین جرعه ی این جام تهی را...

  • امروز از سرکار که برگشتم سرم رو روی پای ته تغاری گذاشتم و با همون لحنی که دامبلدور به هری التماس میکنه دیگه از اون نوشیدنی شوم وسط دریاچه به حلقش نریزه، خواهش کردم که دیگه نذاره من به اون کلینیک کذایی برگردم.. در نهایت هر دو میدونیم که چاره ایی جز به پایان بردن پیمانه ها نیست... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها