دیشب خوابم نبرد. بعد از کلی کتاب خواندن، ساعت 2 توی تخت فرو رفتم و تلاشی بیهوده برای خوابیدن.. قرار بود صبح بیدار شوم و روزه بگیرم.. دقیقا" ساعت چهار خوابیدم و پنج بیدار شدم بدون سحری خوردن، نمازم را که خواندم باز هم خوابم نبرد.. ناله میکردم و گله و فکرهای ناجور به سرم می آمد.. از تخت پایین آمدم و روی زمین سرد، پای سجاده به خود پیچیدم، نمیدانم که چه شد و چشمانم به هم آمد، برای اولین بار خوابت ,روشنی,خواب ...ادامه مطلب