باید رمان بخوانم، یک رمان با عمق زیاد،
نه باید متون پیچیده ی یک کتاب عرفانی را بخوانم...
باید نماز بخوانم، نماز های سنگین و طولانی...
باید این پوسته را بشکنم و به لایه بعدی نفوذ کنم،
جایم اینجا تنگ است و دارم خفه میشوم..
مانده ام که خدا سرنوشت مرا چه نوشته و میخواهد برایم چه رقم بزند که اینگونه در تب و تابم! چیزی نمانده که از دعاها و خواسته های معنوی ام برگردم و بگویم غلط کردم..به من هم یک زندگی معمولی بده!
نمیدانم...
برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 157