این همه دو راهی

ساخت وبلاگ


دوباره فکر میکنم! مردد بین اینکه چه باید بشود و چه باید بکنیم!

اساسا" و منطقا"  طبق معادلات مادی به این نتیجه میرسم که فراموشی و از یاد بردن.

اما غیر اساسی و غیر منطقی اش اینست که در ساعات بسیاری افکار شیطنت آمیزی به ذهنم میرسد و غش غش میخندم...!

بعد خودم میمانم که قضیه چیست؟

آن غم و غصه و این شور و نشاط از کجا می آید (شکلک تفکر)

.

.

دقیقا" حکمت چیه؟

حکمت اون کلیک کوچک و ورود به لینکی که من رو تا اینجا کشوند...؟! در شرایطی که حال مناسبی نداشتم و صرفا" برای گذر ساعات میچرخیدم..

اینکه هویتم رو مخفی کردم و یک صبح تا بعدازظهر از گفتن حقیقت طفره رفتم تا جایی که دیپورتم کردی(شکلک خنده)

اینکه قفل دلم رو باز کردم ناخواسته و هر چیزی که بود رو گفتم...

و حس اطمینان و اعتماد عمیق بعد از اون...

سپردن کارهایی که شاید به خوبی هم از عهده شون برنمیومدم...

اینکه اون همه زمان صرف کردی تا برای بهتر شدن حال من کاری بکنی، صحبت کردی و از هر دری گفتی و من بعد از اون فقط مبهوت بودم که چطور اینقدر حالم خوب شد! وقتی که کربلا و نجف رفتن هم اینقدر من رو تغییر نداد که حرف های تو...!

چه روز عجیبی بود!

هیچوقت نگفتم که من بعد از اون صحبت ها تونستم از ته دل بخندم، البته از همون اول خنده ام گرفته بود...

نگفتم که همش درگیر این بودم که مشخص نشه کفشام "پوتین" هستن و هر وقت سرم پایین بود برای اینکه نخندم زبونمو گاز میگرفتم....

یادش بخیر، اون وقتها عهد داشتم که همیشه موقع کار یکی از عناصر جبهه همرام باشه، چفیه که خیلی ریا میشد برای همین غالبا" پوتین میپوشیدم و خیلی ها این رو از عدم ظرافت میدونستن در صورتیکه اینطور نبود. و تمام اون روز من با خودم میگفتم اگه اینطور فکر کنه چی؟! و آخرش به این نتیجه رسیدم که : ((خب فکر کنه! اگه تفکرش اینطور باشه میره توو صف همه ی اونایی که اینطور فکر میکنن!))    -شکلک خنده-


اینقدر از این جزئیات و سوالای ذهنی میاد که نمیدونم چه کاری باید انجام بدم و چی درسته و چی غلط...

کاش تو که همیشه مطمئن بودی میگفتی...



ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1396 ساعت: 12:56