تسبیح

ساخت وبلاگ

..

بعد از ناهار سمت حرم رفتم. دلم شدید هوایت را میکرد. بعد از آن دو باری که در حرم دیدمت فکر نکن که دیگر حرم را بدون تو فرض کنم. ماندم چه کنم...خداحافظی هایت را کرده بودی و من هم اشک هایم را در سکوت ریخته بودم..اما دلم با تو بود، آرام نداشت . نه از این با تو بودن های معمولی نه شازده! از این با تو بودن هایی که لقمه لقمه غذایم با بغض پایین میرود، از این با هم بودن هایی که در خیابان با تو حرف میزنم و شانه به شانه ات راه میروم و وقتی نور آفتاب در حیاط حرم خودنمایی میکند خود را به زیر سایه تو میکشانم...شازده بعضی وقت ها چنان حست میکنم که میخواهم دست دراز کنم و ..

درد دارد همه ی اینها، درد عجیبی...

چشمم به تسبیح فروشی ها افتاد و جانم آتش گرفت، چقدر دلم میخواست برایت هدیه ایی بگیرم. و چقدر میخواستم یکبار تسبیح ام را بدهم دست بگیری که تبرک شود و بعدا" آن را دست بگیرم و ببویمش..

داخل رفتم و چندتایی را قیمت کردم، بین عقیق و شاه مقصود و فیروزه ماندم.

فیروزه سنگ ماه تولدم، گفتم به انگشترت هم می آید اما رنگش زیاد با ابهت تو جور نبود. عقیق هم نه، قشنگ بود اما به دلم ننشست رنگ قرمز توی دستانت زیاد جلوه ندارد..دلم ماند پیش شاه مقصود ها، اما خوبش را نداشتند...یکی یکی مغازه ها را رفتم و تسبیح هایشان را وارسی کردم. آخرش سبز خوش رنگی میهمان دستانم شد، انگار تکه ایی از تو بود...گرفتم که برایت ذکر بگویم، یک دور صلوات برای تو و فاطمه از این سمت صحن امام رضا علیه السلام تا آن سمت...یک دور استغفرالله برای گشایش در امتحان، زیارت جامعه هم که خواندم در دستم بود. بعد وارد حرم شدم، نرسیده به زیر قبه، نشستم و شعر خواندم، برای کربلا...میاد خاطراتم جلوی چشام، من اون خستگی توو راهو میخوام...بعد رفتم و به ضریح کشیدم تا اولین تبرک باشد...تا سالهای بعد نجف و کربلا و کاظمین و مکه و مدینه و قدس و ...ببرم ، زیر قبه به عادتی که از زیارت کربلا برایم مانده همیشه سرم را بالا میگیرم، انگار که خیر و برکات را از آسمان میخواهم ببینم، خیلی چیزها خواستم شازده، خیلی....

.

میدانی چقدر دلم میخواهد کربلا برویم! با هم! حتی اگر تو آن سر کاروان باشی  من این سر، توی پیج قبلی ات عکسی از پیاده رویی گذاشته بودی، یادت هست؟ اگر بدانی من چقدر آن را با حسرت نگاه کرده ام و دلم کربلا خواسته آن هم با تو، از همان سابق ها...

.

و باز تسبیح را گرداندم. میبینی شازده، همه جا با منی..همه جا! گرچه از نبودت استخوانم میسوزد و دیگر دلی برایم نمانده اما هر وقت هجوم تصاویر و تجسمات تو دیوانه ام میکند تسبیح را برمیدارم، میبوسم و میبویم، شاید باورت نشود اما آرام میشوم، کمتر میترسم، انگار که با منی...!

شب ها که بی اختیار و پرهراس بلند میشوم در تاریکی کورمال به دنبال تسبیح میگردم، میابم و بر دیدگانم میکشم، دوباره آهسته خوابم میبرد.

.

میدانم شازده، شبیه بیمارها شده ام! شاید هم مجنون، آگاهم به این وضع اسفناک و خارج از کلاس آکادمیک، اما نمیتوانم بر آن فائق بیایم..شاید روزی بتوانم..نمیدانم

...

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1396 ساعت: 10:43