شازده جان، دوست ندارم زیاد عمر کنم،
این نه به خاطر توست یا گناهی به گردنت، نمیدانم چرا نمیخواهم...
دوست دارم دشت ها، آبشار ها، کوه ها و بیابان ها را ذره ذره با تمام وجود درنوردم،
ذراتم در عالم منتشر شود، ممزوج شویم و در تمام این سفرها تو با من باشی...و وقتی نیستی تحملش سخت است،
دیدن کوچه و خیابان بدون تو سخت است...در راه خانه ام و دیدن صحرا بدون تو سخت است...
اگر به دید وحدت بنگریم ما همه جا هستیم و با هم، اما من نمیدانم چرا با همه وجوه معنا گرایانه، من به حضور مادی هم محتاجم؟!
.
.
برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 174