پنجم

ساخت وبلاگ


بگذار از شب پنجم نگویم

که طوفان شده بود انگار یا زلزله...

که در و دیوار برایم دل میسوزاندند و بالش و پتو دلداریم میدادند...

نگویم که انگار در یک چرخ و فلک با دور تند بودم و تهوع عجیبی عارضم شده بود

زشت است شازده، گفتن اینها درست نیست!

.

دیشب که گفتی احساساتت را پنهان نکن دلم از ناراحتیت در هم فشزده شد

نمیدانستم ناراحت میشوی..

از روی تکبر و کنار کشیدن از تو نبود این پنهان کاری. دلم نمی آمد بخوانی و اذیت شوی

.

.

شازده صبح بلند شدم و پاهایم یارای ایستادن نداشت..

بعد فکر میکردم اگر حال تو هم اینقدر بد میشود پس وای بر من که هیچ کاری برای تو از دستم برنمی آید..

از خودم بدم آمد...

و نمیدانی این بد آمدن چقدر عمیق بود.

.

دائم تصور میکنم چند سال دیگر ولو با گیس های سفید برویم گوشه ی یک دشت بنشینیم و چای ذغالی بگذاریم و سیر دلمان به هم نگاه کنیم!
یعنی میشود شازده؟

دلم خواسته اگر نشود دیگر نباشم، نه از روی ناله و غصه و این حرف ها! نه! خیلی خوشحال و راضی مثل آن لبخندهای ایموجی که وقتی شیدا میشوم برایت میگذارم...

.

نمیدانم شب ها حرم بدون تو خوب تر است یا با تو! بدون تو باشم و به تو فکر کنم یا با تو و ...

.

حالا بین این همه دردها و مشکلات درد دندان تو درد این امتحان لعنتی هم شده خرمگس معرکه!

خنده دار شده اییم شازده خنده دار..

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 136 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 6:02