کاش من هم مثل قلم بودم، جوهر داشتم،
آنوقت اینقدر مینوشتم تا تمام شوم ..
همین امروز.
دوباره دارد غروب میشود شازده..
و بعد از آن شب
و تو میدانی حال من را ...
وقتی که آفتاب برود و ..
تنهایی شب جایش را بگیرد...
.
.
کت ات را صاف میکردی آن غروبی که با هم بودیم..
برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 161