صحنه های احساسی

ساخت وبلاگ

باز هم غلط کردم و یک سریال اکشن-احساسی چینی نگاه کردم. یادم رفته بود که خیلی وقت است رمان عاشقانه نخوانده ام و عضلات ذهنم به آن کارایی سابق نیستند. نتیجه این شد که بعد از اتمام داستان به فجیع ترین حالت ممکن، غم و اندوه بیشماری روی قفسه سینه ام در حال حفاری و بکوب و بساز اند. مصیبت زمانی اوج میگیرد که از غم بی حد قصه میخواهم گریه کنم، اما منطق مغزم میگوید این فقط یک داستان بود و به احساس اجازه تخلیه نمیدهد، حاصل کار ملغمه اییست از فشار پیشانی و حالت تهوع. انگار بسازبفروشی خانه کلنگی را تا نیمه میکوبد و روی نیم آوارها برج جدید را بنا میکند، وسط کار خانه کلنگی دوام نمی آورد زیر بار فشار و برج فرو میریزد و باز روی خرابه های قبلی...



کاش دلم اینقدرها بی ظرفیت نبود. فکر میکنم زنان کربلا چگونه دلی باید داشته باشند. که هزارهزار برابر این صحنه های تخیلی را در واقعیت دیده و باز توانی برای گام برداشتن داشته اند...

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 186 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 20:54