تا اطلاع ثانوی-یک

ساخت وبلاگ

آنسو

مانتوی سفیدش را برداشت، جین لوله تفنگی را که این اواخر داده بود تنگش کنند را به پا کشید. ماند که شال سرش کند یا نه؟! کمی فکر کرد دیدار رسمی است یا غیر رسمی؟
مداد بل را برداشت و خط چشمش را تیره تر کرد. دستی به ابرو ها کشید و گرچه نیاز نبود قدری  کرم  هم ضمیمه کرد. کدام کفش را بپوشد؟
کتونی های کرم با حاشیه سفید . کیف کتان همجنس کفش ها...چشمانش توی آینه برق زد. آخرین نگاه را حواله بند ساعت ، کیف و حاشیه کفش هم رنگ انداخت  دلش برای این همه هماهنگی غنج رفت. توی این کج سلیقه بازار سیاه پوشان شهر برای خودش برو بیایی راه انداخته بود. بیخیال نگاه های خیره و دیده های حسود.


                                                                                                                  ***

 

دانشگاه که رسید حسابی شلوغ شده بود. به زور خودش را توی جمعیت چپاند تا الی را پیدا کند. تا شروع مراسم چند دقیقه ایی فرصت باقی بود. بین آن جمعیت با مانتو های تیره توی چشم می آمد. حتی دخترهایی با هفت قلم آرایش و مقنعه تا پس کله عقب رفته هم  با غیض نگاهش میکردند. با خودش گفت : اینها که براشون حجا مجاب مهم نیست چرا ی مقدار روشن نمیپوشن؟!

الی را پیدا کرد و نیم نگاهی سمت جمعیت پسرها انداخت. الی سریع گرای نقطه ایی خاص را داد کامل که برگشت خروش جمعیت هوا رفت. میرحسین موسوی پا روی سن گذاشت.



ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 131 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 20:54