روزگار سگی

ساخت وبلاگ

هندزفری را تووی سوراخ بغل لپ تاپ فرو میکنم، آهنگ چوپان تنها...صدا را تا آخر زیاد در حدی که گوشم میسوزد و مامان در حین گشتن وسایل کشواش به غرغر کردن ادامه میدهد: فرمانده بسیج! اگر میخواهی بهانه بیاوری که امشب عروسی نرویم این اداها لازم نیست، .ر. فرمانده بسیج هم یک جور خاصی ادا میکند که قلم از توصیف آن عاجز است...از بسیج هم هیچ چیز به ما نماسید جز این تیکه های وقت و بی وقت والده...

...

و خدا اگر میدانی حال من اینست و کمکی نمیکنی که هیچ، اگر نمیدانی...

خب منکه عقلا" میدانم تو از همه چیز باخبری پس اگر بگویم نمیدانی کفر گفته ام حتما"...

کفر هم که اجازه ندارم بگویم پس راحت باش....

.

.

کاش خودم را زورکی انداخته بودم روی یکی از مین های فکه...اما میدانم که به مردن ختم نمیشد...احتمالا" قطع نخاع میشدم و بقیه عمر باید به تیکه پرانی های مادر با ترجیع بند اینم از آخر و عاقبت با بسیج کار کردن گوش میدادم...


ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : روزگار سگی,روزگار سگی من,روزگار سگي,کتاب روزگار سگی, نویسنده : 2waitor1 بازدید : 184 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 5:12