یک ایده مبهم گم شده میان دو خط طریق
رودی گذشته از میان ابروان تو و من غریق
مهلت بده به قایق چشمت که تا دستگیری ام
سیری کــنــم خلیل وار درون شط حــریق
گفتند که با یاد تو آتش گلستان است
دیری است که آتشم زده این گل ستان دریغ
یارای این تن نحیف آهن سرخ عقیل نیست
میکوبی ام به کوره و سندان و پتک بی دریغ
من با تو حرفی از دشمنی نداشتم!
این گر جزای دوستان است، وای به حال رفیق..
برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 193