قروقاطی

ساخت وبلاگ


داشتم خانه را تمیز میکردم برای محرم، پوشه مداحی را هم پلی کردم که اگر این وسط اشکی آمد برکتش برسد به فضای خانه...
و فکر کردم...آنقدر فکر کردم که دلم خواست مغزم را دربیاورم و توی یک کلمن آب یخ بگذارم.
فکر ها و دردهای روحی آنقدر سنگین است که گاهی دلت میخواهد یک جای بدنت را مجروح کنی تا کمی دردهای روحت آرام بگیرد..
به خدا قسم سالهاست که نه در روضه و نه هیچ جای دیگر نمیتوانم آنجوری که بغضم خالی شود گریه کنم. این تکه سنگی که در گلویم جا خوش کرده چیزی برنده تر از ناله میخواهد
بعضی گلوها باید بریده شود...بغض های عمیق اینگونه رها میشوند..
به اپن رسیدم و دستمال کشیدن های ممتد تا برق بیفتد و مداحی رسید به

"ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان /   مثل تیری که رها میشود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود   /     بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود /  مست می آمد و رخساره برافروخته بود"

تار و پودهای دستمال توی چشمم تار شد و با خودم گفتم تار و پود بوریا یحتمل متراکم و محکم است، محکم برای نگهداشتن بدن های رشید و متراکم که پاره های پیکر...

بعد هم دانه دانه نویسندگانی که از عشق نوشته بودند جلو نظرم آمد و لعنی نثار همه کردم و جدا جدا هم ابراز ارادتی که این چیست و چه قلمیست که عشق را اینگونه وارونه به خورد ما داده است
که در کتابها بیاید جوانک نگاهش به زلف دختر اوس احمد افتاد و دل از کف داد و روزها در بستر بیماری افتاد...

این بود عشق؟؟

یا آن یکی بیاد بنویسد که ملیحه گوشه چادرش را به دندان گرفت بچه را بغل شوهرش ابراهیم داد و رفت کنار زن های دیگر که شله زرد را هم بزند و دل توی دلش نبود که آیا "او" از میان مردها دارد نگاهش میکند یا نه!!

فحش بدهم؟؟ سرم را به کدام دیوار خراب شده ایی بزنم که آمپر شعورتان تکان بخورد...این عشق است؟

به کدام مجوز دهان گشاد قلمتان را بر پیکره ی نازک کاغذ میکشید؟  آنهم اینگونه....
به کدامین مجوز تقدیس میکنید این شیوه را و میستاییدش؟

گند بزنند به خودتان و شیوه و مسلکتان که خانه آبادمان کرده!


ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : قروقاطی, نویسنده : 2waitor1 بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1396 ساعت: 22:38