بابا..

ساخت وبلاگ

چه از دست مرغابی زبان بسته بر میاید به جز پر پر زدن

وقت پرواز آسمان شده بود

گوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محراب

لحظه ی گریه ی اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بود

 باد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب (س)

پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرد

در و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرا

در نگاه علی عیان شده بود

خار در چشم و تیغ بین گلو

زخم ،مهمان استخوان شده بود

سایه ای شوم پشت هر دیوار

در کمین علی نهان شده بود

ناگهان آسمان ترک برداشت

فرق خورشید خون فشان شده بود

 

در نجف سینه

بیقرار از عشق

گفت "لا یمکن الفرار" از عشق

با چشم هایی یتیم ندیدنت بابا..

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 152 تاريخ : چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت: 3:38