یک ایده مبهم گم شده میان دو خط طریقرودی گذشته از میان ابروان تو و من غریق مهلت بده به قایق چشمت که تا دستگیری امسیری کــنــم خلیل وار درون شط حــریق گفتند که با یاد تو آتش گلستان استدیری است که آتشم زده این گل ستان دریغ یارای این تن نحیف آهن سرخ عقیل نیستمیکوبی ام به کوره و سندان و پتک بی دریغ من با تو حرفی از دشمنی نداشتم!این گر جزای دوستان است، وای به حال رفیق.. , ...ادامه مطلب